شب مهمانی تو سینه سپر خواهم کرد

سلام...

بیکار بودم گفتم با دو  غزل تازه به روز شم...

منتظر نظراتتون هستم

..

..

..

..

۱-

غرق شب های هیاهوی تو جان خواهم داد

ساحرم باش به جادوی تو جان خواهم داد

 

شب مهمانی تو سینه سپر خواهم کرد

مثل نارنج به چاقوی تو جان خواهم داد

 

جنگل وحشی شب بوی تو را می گردم

در پریشانی گیسوی تو جان خواهم داد

 

مانده ام بین دو محراب کج خنجریت

عاقبت بین دو ابروی تو جان خواهم داد

 

رقص با ساز طلا می بده ساغر ساغر

مست آهنگ النگوی تو جان خواهم داد

 

تنگ آغوش بگیرم که بمیرم در تو

من که در حلقه ی بازوی تو جان خواهم داد

 

آخر قصه سهراب چه شیرین شده است

بوسه را نوش به داروی تو جان خواهم داد

کوچه به کوچه شهر گریان خیابان

می ریزد و می پاشد انسان خیابان 

 

تقصیر من بود و ندانم کاری تو

کم کم اگر آمد به لب جان خیابان

 

زرد و نحیف از ارتباط نا بهنجار

قربانی انسان درختان خیابان

 

دارد گلش را می فروشد یا خودش را

این دختر همواره مهمان خیابان

 

باقی نمانده چیزی از مردانگی ها

تنها به جز نام شهیدان خیابان

 

باور بکن در حسرت آزاد بودن

می میرم آخر توی زندان خیابان

 

آقا به داد ما برس این هم نشانی

جنب خیابان خیابان خیابان

شهريور 90

با دو غزل به روزم...


تير است ، كمان است ، نه ... ابروت تفنگ است

قرباني چشمان تو بودن چه قشنگ است

 

شرط است سر بردن تو بين قبايل

هر روز قمار است سر چشم تو جنگ است

 

ماه است كه افتاده در اين بركه ي بيتاب

اين اوج تمناست كه در خوي پلنگ است

 

ماه مني امشب به جنون تو دچارم

شور تو و شوق من و گيسوي تو چنگ است

 

من بي خبرم از دل تو با خبرم كن

مجهول ترين مسئله ها در دل سنگ است

 

بگذار براي تو بميرم دم آخر

وقت من و آغوش تو و قافيه تنگ است

 

 

ساحل كه براي من دريا زده خوب است

گاهي هدف مبهم يك دسته نهنگ است




و غزل دوم



كوه بودم كه به هم ريخته ي كاه شدم

و سزاور ترين بنده ي درگاه شدم

 

نگران از خطر عشق تو گفتي خير است

يوسف بي خبر از معجزه ي چاه شدم

 

قدر يك پلك زدن با تو نشستن كافي است

با تو راضي به همين لحظه ي كوتاه شدم

 

معصيت كرده ي چشمان توام باكي نيست

در سياهي شب چشم تو گمراه شدم

 

با تو مغرورم و هر روز به خود مي بالم

تنه ام به تنه ات خورده كه خودخواه شدم

 

( از صداي سخن عشق نديدم خوش تر)

و در آغوش تو از مسئله آگاه شدم

 

 

عصر گلپونه و بسطامي و قليان دو سيب

شب زمين گير تو با جاذبه ي ماه شدم

حجاب کن به حجابت غلاف می گویند

 

سلام

با غزل جدیدم به روز کردم

به گیسوان سیاهت کلاف می گویند

به شانه های بلند تو قاف می گویند

نشسته دشنه ی گیسو به زیر روسریت

حجاب کن به حجابت غلاف می گویند

قبول کرده ام این را که عاشقت هستم

به گریه های بلند اعتراف می گویند

تجمعی که اساسا به موت وابسته ست

به سربه زیری من اعتکاف می گویند

گذشته از خط قرمز لبت خبر داری؟

به رنگ قرمز تند انحراف می گویند

(هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند)

تو فرق میکنی آخر خلاف میگویند

◘◘◘

قبیله ام به زبان مولف تاتی

همیشه فاصله ها را شکاف می گویند 

سلام مدتی بود که دغدغه راه اندازی وبلاگ رو داشتم که با کلی کلنجار رفتن با خودم این کارو انجام دادم که متاسفانه بعلت مشغله زیاد نتونستم وبلاگی که راه انداختم رضایتمو جلب کنه.

به همین خاطر از همه عزیزانی که تو این مدت به وبلاگم سر زدن عذرخواهی میکنم

در جیب من افعال خوبی نیست

سلام...

با غزل جدیدم به روزم...

 

گفتن ندارد بی تو غمگینم ، باید بگویم حال خوبی نیست

تقویم من بی تو ورق می خورد، امسال اصلا سال خوبی نیست

 

بغضم گره خورده ست با گریه، تاکید دارد طالعم نحس است

دلشوره ها از راه می آیند، نه بخت من اقبال خوبی نیست

 

یادش به شر آن روز آن رمال، وقتی کف دست مرا می دید

در چشمهایم خیره ماند و گفت: ((آقا پسر)) این،فال خوبی نیست

 

من در خودم غرقم نمی گویم، اما امان از حرف این مردم

دلواپس مشتی چرندم من، انکار استدلال خوبی نیست

 

بی وقفه با تردید درگیرم، من بی تو از این زندگی سیرم

دارم بدون واژه می میرم، در جیب من افعال خوبی نیست

***

از من همه ایراد می گیرن، از من که شعرام و نمی فهمن

میگن غزل گفتن خطر داره، باشه ولی اشکال خوبی نیست

رباعی

با ديدن آن خال تو شاعر شده اي

در وصف همان حال تو شاعر شده اي

این سیب که چیده ای برایش ترش است

با قافیه ای کال تو شاعر شده ای

..

..

..

..

باید که رها شوی تو از دامی تلخ

تا کی شده قسمت تو مادامی تلخ

شیرینی این زبان کردی شما

غالب شده بر حضور بادامی تلخ

..

..

..

..

با چشم تو عاشقانه نقاش شدم

درگیر همین واژه ای کاش شدم

رفتی و خبر رسید هندو شده ای

جارو به دلم کشیده فراش شدم

..

..

..

..

کوچک نه اگر کم بشوی خواهی شد

با عشق تو همدم بشوی خواهی شد

حلال تمام مشکلاتت صبر است

تمرین بکن آدم بشوی خواهی شد!!!

هندو شده ای به خال ابرو محتاج

باید بدهم برای دیدار تو باج

داروغه ی باطنت ولی میدانست

این سکه نداشت پیش چشم تو رواج

اصلا تو بگو چگونه مومن نشده

محرم شده ای برای کفر ما حاج

من رمل تمام جمراتت بودم

هی سنگ زدی ، سنگ بزن، سنگ علاج

وقتی که تو از سنگ زدن سیر شدی

بیچاره منی که در بساط تو حراج ...

حالا شده همدم من و تنهایئم

یک کاست کهنه با نوا های سراج

.1

دیگــــــر به خدا نمی توانم بانو

بگـــــــذار فقط غزل بخوانم بانو

دلشوره ی گفتنِ رباعی بی تو

مثل خوره افتــــاده به جانم بانو

 

.2

من شاعر بی بضاعت پیر شده

از زندگی ِبدونِ تو سیر شده

من عاشق رنگ های گرمم بانو

با قهوه ای ِ چشم تو درگیر شده

 

.3

مضـــــراب مرا گــــــرفته سنتور زدی

با گریه ی ِ من به سادگی شور زدی

این بازی نابــــرابـــــر من باتــــوست

روی ضربان قلب من ســــــــور زدی

 

.4

تو صندلی ِمجلست از مخمل بود

بی تبصره دل بستن تو منحل بود

قانون اساسی تو یک بند همین

قانون تو قانون بـــــدجنگـــل بود

 

.5

امشب بنشین ستاره ها را بشمار

بی پرده بزن به اصفهان با گیتار

یک چیز فقط مانده میان من و تو

بین من و تو فاصله ، یعنی دیوار

 

.6

لعنت به تو و به آرزویت دختر

نفرین به دل پسر عمویت دختر

این بوده دعای هرشبم می بخشی

بد آکله ای شود هویت دختر

 

.7

حوا شده بود و چائی اش را دم کرد

عاشق شده بودم او مرا آدم کرد

چشمک زد و خندید و در این مهمانی

روی همه ی ستاره ها را کم کرد