سلام

 دو غزل و دیگر هیچ...

 

غزل اول

خبرت از صليب سرخ آمد،بين حتم و محال ها از جنگ

مرز مهران پياده ات كردند،آمدي بعد سال ها از جنگ

 

حلقه هاي گل به گردن تو، دوره ات كرده اند جاي پلاك

نامه هايي كه دعوتت كردند،تا بگيري مدال ها از جنگ

 

روي سن رفتي از خودت گفتي،از اسارت،غروب اردوگاه

پي حسرت سري تكان دادي،در جواب سوال ها از جنگ

 

شب رسيدي به خانه ات ديدي،بچه اي كه غريبه ات ميديد

جبر دوري به طالع ات افتاد،بدترين احتمال ها از جنگ

 

رد شد ازتو،گذشت،كهنه شدي،عرض يك هفته حرف تو كم شد

بايد از اين دقيقه بشماري،طعنه را با ريال ها از جنگ

 

توي شهر از تو ساده مي گو.يند،هرچه دارد غنايم جنگي ست

ساده رفتي به كسر اعشاري،زير اين راديكال ها از جنگ

 

ضربه ها خوردي از فراموشي،مين درون دلت عمل مي كرد

بوي بادام تلخ سهمت شد،بر تنت خط و خال ها از جنگ

 

سهم تو سرفه هاي پي در پي،موج خمپاره اي كه در سر توست

در نهايت تو ماندي و درد آخرين مشت و مال ها از جنگ

 

من نشستم بدون خون ريزي،مي نويسم تو را،نمي داني

از تو بازار دوستان سكه ست،بهترين اشتغال ها از جنگ

***

***

***

***

غزل دوم

 

نيستي اين جا كسي مثل تو با من خوب نيست

بعد تو ديگر برايم هيچ كس محبوب نيست

 

سفره ام وقتي پر از محصول چشمان تو است

نخل هاي شهر بم خرمايشان مرغوب نيست

 

شهر آرام است و چشمم توي چشم ديگران

چشم اين ها مثل چشمان تو شهر آشوب نيست

 

نيمه پر بودن ليوان براي دلخوشي ست

نيمه ديگر كه خالي مي شود محسوب نيست؟!

 

زير باران مي روم بي چتر مغرورم هنوز

اصلا از اين اشك ها چشمان من مرطوب نيست

 

تازه باور كرده ام هرچند دير است اعتراف

آنكه مي بازد پياپي در پي ات مغلوب نيست

 

قبل از اين هم گفته بودم من مترسك نيستم

 اينكه مي بيني نشسته روبه رويت چوب نيست

*

گونه هاي تو دو سيب طعم قليان من است

غير تو با من كسي در كافه ي زرجوب* نيست

 

*نام يكي از محله هاي قديمي رشت