شهريور 90
تير است ، كمان است ، نه ... ابروت تفنگ است
قرباني چشمان تو بودن چه قشنگ است
شرط است سر بردن تو بين قبايل
هر روز قمار است سر چشم تو جنگ است
ماه است كه افتاده در اين بركه ي بيتاب
اين اوج تمناست كه در خوي پلنگ است
ماه مني امشب به جنون تو دچارم
شور تو و شوق من و گيسوي تو چنگ است
من بي خبرم از دل تو با خبرم كن
مجهول ترين مسئله ها در دل سنگ است
بگذار براي تو بميرم دم آخر
وقت من و آغوش تو و قافيه تنگ است
ⅹ
ساحل كه براي من دريا زده خوب است
گاهي هدف مبهم يك دسته نهنگ است
و غزل دوم
كوه بودم كه به هم ريخته ي كاه شدم
و سزاور ترين بنده ي درگاه شدم
نگران از خطر عشق تو گفتي خير است
يوسف بي خبر از معجزه ي چاه شدم
قدر يك پلك زدن با تو نشستن كافي است
با تو راضي به همين لحظه ي كوتاه شدم
معصيت كرده ي چشمان توام باكي نيست
در سياهي شب چشم تو گمراه شدم
با تو مغرورم و هر روز به خود مي بالم
تنه ام به تنه ات خورده كه خودخواه شدم
( از صداي سخن عشق نديدم خوش تر)
و در آغوش تو از مسئله آگاه شدم
ⅹ
عصر گلپونه و بسطامي و قليان دو سيب
شب زمين گير تو با جاذبه ي ماه شدم